معنی ثور ، ورزا

حل جدول

فرهنگ عمید

ورزا

گاو نر مخصوص شخم زدن زمین،
(صفت) [قدیمی] نر (گاو): گاو ورزا،

لغت نامه دهخدا

ثور

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن یزید اعرابی. رجوع به ابوالجاموس ثور... شود.

ثور. [ث َ] (اِخ) سلمی. صحابی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن عزره. صحابی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) نام اسب عاص بن سعید.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن ابی فاخته سعیدبن علاقه. تابعی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) وادیی است به بلاد مزینه. || کوهی است به مدینه در شمالی احد و آن کوچک و مدور است. (منتهی الارب). || کوهی است در مکه و آنجا غاری است مذکور در قرآن که رسول (ص) با صدیق در آنجا نهان شد گویند آن را ثور اَطحل می گفتند و آن کوههائی است در مکه و این گفته خطاست. در حدیث است که پیغمبراز ثور تا عیر را حریم مدینه قرار داد. ابوعبیده گفته است که اهل مدینه کوهی به اسم ثور نمی شناسند بلکه اهل حدیث گویند که پیغمبر حریم مدینه را از عیر تا احد قرار داد و بعد عبارت را غیر از این تأویل کرده اند. (مراصد الاطلاع). از آن رو آن کوه را ثور نامند که ثور ابن عبدمنات بر وی فرود آمدی. (منتهی الارب).

ثور. [ث َ] (اِخ) پدر بطنی است از مضر و منسوب بدان قبیله است سفیان بن سعید ثوری.

ثور. [ث َ] (ع اِ) گاو نر. بَقر. || گاو فلک. گاو گردون. یکی از صور دوازده گانه ٔ منطقهالبروج میان حمل و جوزا و آن چون نیم گاوی تخیل شده که روی سوی مشرق و پشت به مغرب دارد و یکصد و چهل و یک ستاره بر آن رصد کرده اند و ثریا و عین الثور در این صورت باشد و بودن آفتاب در این برج به اردی بهشت (نیسان سریانی) باشد. رجوع به اردی بهشت شود. و بیت الشرف ماه در آن است. || یکی از دو خانه ٔ زهره است و خانه ٔ دیگر آن میزان است. (مفاتیح العلوم):
سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا.
کسائی.
همیشه تا نبود ثور خانه ٔ خورشید
چنان کجا نبود شیر خانه ٔ بهرام.
فرخی.
بداد ثور بسی شیر اول و آخر
به یک لگد که برآورد ریخت ناگاهان.
مسعودسعد.
به کوهی که با ثور بمناطحه میکوشید و بیشه ای که روی زمین از چشم کواکب می پوشید التجا کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || کالثور یضرب لما عافت البقر، مثل است. گوساله ٔ بسته رازدن. || ثور ابرد؛ گاوی که خالهای سیاه و سفید دارد. || ثور ثریا (فلک)، گاو پروین. || ثور رامح، گاوی که هر دو شاخ داشته باشد. ج، اَثُور. اثوار. ثیار. ثَورَه. ثِیَره. ثیران. || لخت بزرگ از پینو. پاره ای کشک. ج، اَثُور. ثورَه. || مهتر. پیشوای قوم. || سفیدی بن ناخن. || دیوانگی. || سرخی تابان شفق. || پاره ای پنیر. || مرد نادان. احمق.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن تلیده. صحابی است.

ثور. [ث َ] (اِخ) ابن یزیدبن محمدالرحبی. ابوخالد. تابعی است.


ورزا

ورزا. [وَ] (نف، اِ) ورزاو. گاو نر. گاو ورز: و هر بنده ای با زن وفرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود. (فرهنگ فارسی معین از تفسیرابوالفتوح رازی چ 1 ج 3 ص 561). رجوع به ورزاو شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ورزا

(صفت اسم) گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود.

معادل ابجد

ثور ، ورزا

920

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری